1387 - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1387 - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
1387 - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
1387 - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218332
بازدید امروز : 9
 RSS 

   

مادرم با توام, با تو مهربانم

بلند شو مادر... بلند شو

بلند شو و به رسم دیرین و گذشته‌ات, آیینه را در برکه‌ی وجودت بیانداز که من تماشای خویش را در همه‌ی وجود تو عاشقانه ‌می‌خواهم...

مادرم بلند شو و به‌سان هر روز صبح ,با کنار زدن پرده‌ای، گنجشک‌های کوهی را با آن طنین دلنواز صدایت به اتاق تاریکم دعوت کن تا صبح‌گاهان, غرق در شور و شادی شوم...

مادرم ای تک قصه‌گوی شبهای بی‌خوابیم, بلند شو که دیری است این دلم برای شنیدن قصه‌ی دختری که عاشق مادرش بود تنگ است, مادر بلند شو و برایم تعریف کن...

مادرم ای تنها تکیه‌گاه همه عمرم, بلند شو که این تن کم جانم, تاب بی‌تو بودن را ندارد, من بی‌تو می‌شکنم...

مادرم بلند شو که می‌خواهم برایت بخوانم, آری می‌خواهم آواز بخوانم, همان شعری که همیشه برایت می‌خواندم و تو گریه می‌کردی...

ای مادر عزیز که جان داده‌ای مرا.....

سهل است اگر که اکنون جان دهم برای تو....

یادت همیشه سبز...

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 7:56 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 31



نویسنده » غزل » ساعت 12:31 صبح روز دوشنبه 87 اردیبهشت 30

 

 

 

خانه خیالم پراز ظهور است  ...

و لحظه لحظه های انتظار در کنجی نشسته اند  .
هیچ چیز اتفاقی نیست ، نه این   آدینه های منتظر که از پس هم می آیند ونه زیارت ضریحی و نه انتظار   تو  ........
حتی دیدن یاران انتظار تو از پس کوچه های غم آلود تنهایی یا در بی   راه های سقوط  .....
حکایتی از ترنم بهاری نور وجود توست .
گویند عریضه ای نویس و حاجت خود گیر......
اما.... اما.....حاجت من ...... حاجت من ..... اصلا من حاجتی ندارم....فقط.....می شود که مهمان سفره تو شوم به هرچه تو بیاوری ، ولی اگر به من باشد فقط نگاه تو را بر این قلب تیره خورده خود می خواهم.
خیال آمدن جمعه موعود وصال که در راه است و صدای هر روز اذان دغدغه هم را پایان می دهد.
معجزه چیست؟ معجزه شکافتن رودی درتاریکی است؟ یا روشن شدن چشمان کوری در انتهای  جهالت ؟.....
معجزه اینجاست...در پس لحظه ها ، کنار پنجره ها ، در آنسوی باغ ، نشستن چکاوکی خسته و سر دادن آواز دلدادگی....
نشانه ها کم نیست دلتنگی ها پایان خواهد آمد.......

تمام عاشقانه‌ها فدای یک نگاه تو

که عشق، عشق می‌کند از نگاه تو

تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهر ما

نصیب کوچه‌مان نشد عبور گاه گاه تو

نشان به آن نشان که من همیشه پشت پنجره

تو را مرور می‌کنم از ابتدای راه تو

از آسمان شنیده‌ام که در غروب حل شدی

و بعد از آن دگر کسی ندیده روی ماه تو

بیا که جز تو هیچ کس نمی‌رسد به داد من

که من سقوط کرده‌ام به عمق پرتگاه تو

 



نویسنده » غزل » ساعت 9:41 عصر روز جمعه 87 اردیبهشت 27

انگار که دلت بلرزد

 

یک لحظه فکر می‌کنی باید خط بکشی روی همه‌ی باورهای دلت ...

دیگر نمی‌بینی ... نمی‌شنوی ... نمی‌خواهی که ببینی ... نمی‌خواهی که بشنوی ..

بهانه‌ی کوچکی در دست داری ... با همان خط می‌کشی روی همه‌ی باورهایت ...

خط می‌کشی روی اسمش ...

خط می‌کشی روی دلت ... ذهنت را پر می‌کنی از هر آن چه غیر اوست ...

نمی‌بینی‌اش ... نمی‌شنوی‌اش ...

حسش نمی‌کنی ...

برای همیشه می‌روی ...

تا مدت‌ها ... تا مدت‌ها ذهن و دلت را خالی از او می‌بینی ...

اما ... بعد از ماه‌ها ...

نگاهت می‌افتد به یک یادگاری ...

دلت انگار که بلرزد ...

انگار که سنگ بودن را فراموش کند ...

دلت انگار که بگیرد ... ساده‌تر ... انگار که دلتنگش شوی ...

لعنت به این دل ...

زل می‌زنی به یادگاری ... آه ... فراموش کرده بودی خیلی چیزها را ...

فراموش کرده بودی ...

به یاد آوردی ... چند لحظه سکوت ... آه هم می‌کشی ...

دوباره خاطرات هجوم آورده به ذهنت را می‌بوسی و با تمام قدرت از ذهنت دور می‌کنی

... مثل قبل می‌شوی ...

آی دختر قصه‌ها و رویاهای دور ... پناه می‌آوری به قلم ...

دلتنگی‌ات را می‌نگاری روی ورق و از دلت بیرون می‌کنی ...

باز به خودت می‌قبولانی دلتنگ هیچ کس نبودی ...

باز گشتی در کار نیست ...

خیلی وقت است که رفته‌ای...

چشم به راه تو مانده ... دلم ...

 

 

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 8:45 عصر روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 26

شقایق گل همیشه عاشق

شقایق گفت :با خنده، نه بیمارم و نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کور? آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن تمام هست اوبودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می دادو بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد ...

  

 

 

 

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 9:38 عصر روز دوشنبه 87 اردیبهشت 23

<   <<   6   7   8      >