1388 - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1388 - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
1388 - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
1388 - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :215132
بازدید امروز : 24
 RSS 

   

                    میان ما که 100 سال عمر می کنیم و غصه ی 1000 سال می خوریم، ما که نم نمک یک سال بی ثمر بدون تو را پشت حصار تقویم جا می گذاریم! خوشا به حال کسی که تو را درک کند. ما از تو بی خبران که گاهی انتظار، فقط پشت چشم هایمان چادر میزند با وجود همه ی دلتنگی های بی حد و حصرمان به روزهای سپیدی دل بسته ایم که دیگر چشم های کسی خیره براه انتظار نماند.
ای گرداننده ی دل ها و دیده ها، ای تدبیر کننده ی شب و روز، ای دگرگون کننده ی سال ها، انتظار دلمان به سر رسیده است، این جمعه های نارس تقویم را دریاب!

 

فرا رسیدن بهار طبیعت را به دوستان گرانقدرم تبریک عرض نموده، امید آنکه دل و جانمان بسان طبیعت میزان و متعادل شود.



نویسنده » غزل » ساعت 12:6 صبح روز جمعه 88 اسفند 28

 سرم را می‌گذارم باز هم بر شانه‌ی تارم
پری‌های خیالم ناگهان در رقص می‌آیند
که تو شعر مجسم باز می‌آیی به دیدارم
دو زانو می‌نشینی روی زیراندازی از چشمم
نگاهم می‌کند چشمی که عمری کرد انکارم
دل من گرچه چشم زخمی یار است آخر
مگر من می‌توانم از نگاهت چشم بردارم
تو خواهی رفت و خواهم ماند با شعر و دوتار اما
به اشک دیده بر دل  می‌نویسم " منتظر می‌مانم "
 

 



نویسنده » غزل » ساعت 11:4 صبح روز پنج شنبه 88 دی 3

دل من در گیر و دار خداحافظی پائیز، سلامی کن به سیاهی شهر و گوشت را به آوازهای زخمی محرم بسپار، دل من دلواپس روزهای بی‌کسی نباش این یلدای فراق به صبح می‌رسد یک جمعه و من و تو که لحظه به لحظه گذر عمر را تماشا می‌کنیم به دیدارش خواهیم رسید، کسی که همه‌ کس آسمان و زمین است. خلاصه دل من با دلی آگاه از مرام و قیام حسین و دستمال اشک آلود این روزها دعای فرج را فراموش نکن که گشایش همه‌ی کارها در آمدن اوست و دعا کن برای روزی که پنجره‌ها به روی چشم‌های همیشه منتظرش باز شود.
 حسین بیشتر از آب، تشنه‌ی لبیک بود، اما افسوس به جای افکارش زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگ‌ترین درد او را بی‌آبی معرفی کردند. " دکتر علی شریعتی "



نویسنده » غزل » ساعت 11:22 عصر روز پنج شنبه 88 آذر 26

تو هوای پائیزی وقتی به آسمون خوب نگاه کنی می‌فهمی که آسمون یه جورایی پر از بغضه؛ دلش می‌گیره، می‌باره و بعدش صاف و سبک میشه. من هم دلم گاهی اوقات مثل هوای پائیزه، بعضی وقتا که تنها می‌شم بلند بلند فکر می‌کنم و می‌نویسم و می‌خونم و تنهائی‌هامو با برنامه‌های روزانم پر می‌کنم. زندگی ما همش قصه است؛ قصه‌ی شهرو دلخوشی‌ها و ناخوشی‌های آدمای کوچیکش که آرزوهای بزرگ دارن. راستی دقت کردی امروز دلخوشی ِ عحیبی تو شهرمون وول میزنه، فردا یه روز خاصه "عید غدیر" و دلم چشم انتظار و همیشه انتظار یه اتفاق رو بهمراه داره، اومدن یه عزیز "نمی‌دونم موندن یا رفتن برای همیشه" این روز یه بهونه‌ای برای شادی، یه تلنگر کوچولوی دیگه که یادت میندازه تو زنده‌ای و باید بری تا برسی. منم دلم خوشه به این روزا، بالاخره در طول سال چند ساعتی هم که شده این آدمای همیشه مشغول، به زندگی واقعی نزدیکتر میشن، به عشق، خدا، خوبی و دوست داشتن و کنار هم بودن. ولی یه چیزی توی این روزا می‌لنگه اونم تنهائی آدمای تنهاست؛ آدم تنهائی که خودشِ و تنهائیش و زندگیش که با شاد شدن دیگران سرحال میشه ولی یه کم دلش می‌گیره نه از شادی بقیه، نه، از اینکه این حال و هوا... بگذریم... باز هم با اینهمه دلتنگی دلشو میزنه به دریا که " زندگی میدون تلاش و مبارزه و امتحان و رسیدنه" پس هر روز از پنجره‌ی اتاقش به آسمون نگاه می‌کنه و یکی آروم تو گوشش زمزمه می‌کنه که خدا هست پس دلخوش باش   .  ...ولایت مولا علی "ع" بر پیروانش مبارک... 



نویسنده » غزل » ساعت 5:49 عصر روز شنبه 88 آذر 14

می خواهم به بال های همیشه بسته ام وسعت پرواز دهم فردا، می خواهم در برکه ای از اشک وضو بگیرم و عطر دل انگیز نماز را در آغوش جانم بفشارم.
عرفه روز خدا هست و من، زمانی که دستم به صحراگرد سفیدپوش عرفات نمی رسد، می خواهم گرد هزاران عصیان را از این دل زنگار گرفته ام بردارم و گوشه ای بنشینم و در پنهان دلم دعای آمدنت را بخوانم. ای غروب عرفه سلام مرا به صاحب عرفه برسان و بگو چشم براهم، منتظر...!!!

 

فرازی از دعای عرفه
هر گاه که تو را خواندم پاسخم گفتی،
هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی،
هرگاه اطاعتت کردم قدردانی و تشکر کردی،
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی،
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی پایان تو...
ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات،
ای مونس و مامن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی،
ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره ی اندوه و غربت و خستگی،
ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی انتهای تو،
تو پناهگاه منی...
خدای من...
اگر آنچه از تو خواسته ام عنایتم فرمایی
، محرومیت از غیر از آن زیان ندارد،
و اگر عطا نکنی هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.



نویسنده » غزل » ساعت 1:8 صبح روز جمعه 88 آذر 6

   1   2   3   4   5   >>   >