خدا - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خدا - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
خدا - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
خدا - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218382
بازدید امروز : 10
 RSS 

   

 

خدا

امروز صبح که از خواب بیدار شدی

نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم

که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،

حالم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،

از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،

مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف

 و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم

چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛

اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی

و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی

 بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی

با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به

 دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف

گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.

متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،

شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،

سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و

 به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.

بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.

نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی

نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی

 آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی

و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه

 انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه

می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه

به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب

رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی

که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من

صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد

یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.

منتظر یک سر تکان دادن،

دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی

 سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،

من باز هم

منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید

 امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای

کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم

و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی.

 

دوست و دوستدارت :خدا

 



نویسنده » غزل » ساعت 11:56 صبح روز جمعه 87 اردیبهشت 13