• وبلاگ : تسنيم چشمه اي در بهشت
  • يادداشت : بي بهانه برو...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 17 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام من آپم خوش حال مي شوم بم سر بزنيد
    + حوري آسمان 

    سلام.

    بالاخره هر كسي براي خودش يه فكري داره كه...

    اجازه ميده دل بشكنه، ناديده بگيره، درست نبينه، درست نشنوه..

    كاش قشنگ تر فكر كنيم. كاش.

    پاسخ

    سلام........ ميشه توضيح بيشتري بدي متوجه منظورت نميشم.

    درسته!!! البته جوابش نبود!!! ميدوني كه الان همه نوع شعرب هست... گفتن از قديم بفرما و بشين و بتمرگ معنيش يكيه ، اين شعري هم كه گذاشتم منظورم اين بود كه يه چورايي بي ادبانه ي پست ِ توئه... حيف كه الان ادبيات ِ كشورمون دستخوش ِ اين كلمات و عنوانين كه اسمش رو هم گذاشتن شعر قرار گرفته ....

    تو عزيزمي منظورم به هيچ وجه تو نبودي .... ( اين شفاف سازي بود)

    پاسخ

    فداي دوست گلم...
    + حميدرضا 

    سلام

    رفتن با بهانه براي كساني هست كه با بهانه ماندن.چشمان زيبا.هستي زيبا.لب هاي زيبا.بهانه هاي زيبا و... .انسانهايي كه با بهانه مي آيند با بهانه مي روند.بي بهانه رفتن كسي را نشان مي كند كه بي بهانه آمدن و ماندن را در گذشته خود داشته باشد.اي دوست بي بهانه بمان.براي رفتن شتاب مكن كه زمان آن را به سويت مي آورد واز آن فراري نيست.

    پاسخ

    سلام، دوست داشتن بهونه نميخواد، اگه دوست داشتن از روي احترام و اعتماد و ارزش وجودي طرف مقابل باشه هميشه جا براي موندن وجود داره.
    سلام من دوباره آپم خوش حال مي شوم بيايد
    + حوري اسمان 

    چقدر به وبلاگت انس گرفتم.

    خيلي دوست دارم ببينمت.

    پاسخ

    لطف داري گلم... مشتاق ديدار...
    + حوري آسمان 
    چرا بعضي از آدم ها فكر مي كنن كه............................
    پاسخ

    بالاخره هر كسي براي خودش فكري داره كه...
    سلام بسيار زيبا بود خوشحال مي شوم به من هم سر بزني.
    پاسخ

    ممنون، سر فرصت سر ميزنم.

    پاسخ

    اين همه پرتغال، با خانواده تشريف آوردن، خبر ميدادي. ياد شعر دختر عموم هلن بيليارد اوفتادم كه جمعه برات خوندم، يادش بخير ... راستي پي به كنه شعراش بردي يه نه هنوز گير داري.

    ايستاده بودم تنها

    جلو آمد دستم را گرفت گفت : مي آيي بازي؟

    گفتم : بازي کنيد ! تماشاگرتان مي شوم .

    گفت : نه ! تو تنهايي... تنهايي سخت است ! بيا در جمع !

    گفتم : رسم بازي را نمي دانم !

    گفت : ياد مي گيري ! بنشين وسط ، چشمت راببند و مثلا گريه کن !

    گفتم : اين چه بازي ست ديگر؟

    گفت : ميفهمي...

    مثلا نشستم... بستم... گريستم...

    حلقه زدند دورم ، خواندند :

    دختره اينجا نشسته ... نشسته بودم

    گريه مي کنه ... گريه مي کردم

    زاري مي کنه ... زاري مي کردم

    نوبهار من ... نوبهارت شدم

    از براي من ... از برايت شدم

    چشماتو ببند ... چشمانم را بستم

    يکيو ببر ! يکيو نبر !

    ....

    چشمانم را باز کردم ! که تو را ببرم !

    نبودي...

    رفته بودي ! برده بودنت...
    ....
    ....
    ....

    رسم بازي اين نبود که ! مگر نگفته بودي بازيست؟!

    مي خواستي مرا ببازي؟ من که در تنهايي خودم ايستاده بودم !

    چرا درون حلقه ام بردي ؟ چرا نشاندي ام؟

    چرا گفتي چشمانت را ببند؟ چرا ...؟؟؟

    تو که مي خواستي نباشي چرا بازي ام دادي؟

    نگاه کن ! دخترک هنوز اينجا نشسته ، گريه سر داده ! بند نمي آيد که !

    اين بود بازي؟ !

    حالا ياد گرفته ام ! حالا فهميدم ! حالايي دير ...
    ...

    اگر بازي اينست ! من بازي نمي خواهم !

    ديگر نخواهم نشست ... چشمانم را هرگز نمي بندم ...

    ديگر از براي بازي گريه نخواهم کرد ...

    ديگر نمي برمت ...

    اگر بازي اينست...

    بگذار همان سستي زانوانم تکيه گاه تنهاييم باشد...
    بي همبازي

    پاسخ

    از بس دويده ام به سويت نفس نفس، بر شيشه ي دو چشمم بخار بسته است، باشد كه تو بيايي، با انگشت بدر زني، نقشي ز قلب كشي و نام مرا ببري... سر از نامرادي نزن كه دنيا بر وفق مراده...

    خداييش كامنت ِ اون پستو خوب اومدم كه خيلي كوفتي

    پاسخ

    كمال همنشين در من اثر كرد...

    يه جورايي محترمانه ي اينه

    گفتي عروسکت بشم

    مترسک هم زياديته

    گيره و آه و ناله تم

    ادا اصول و بازيته

    دم از رفاغت مي زدي

    زالو از آب در اومدي

    سگ از تو با وفاتره

    به ساده گيم نارو زدي

    اين دفعه کور خوندي عزيز

    اشکاي تمساح تو نريز

    خون تو آخر مي ريزم

    يه جا با يه خنجر تيز

    برو ديگه نبينمت

    مشق شبام و خط زدي

    هر چي حاليت نيست عوضش

    پيچوندن و خوب بلدي

    برو صدات رو نشنوم

    لجم مي گيره از صدات

    برو يه جايي که ديگه

    نگام نيفته تو نگات

    گفتي خراب تو بشم

    خونه خراب تو شدم

    آتيش به زندگيم زدي

    نقش بر آب تو شدم

    من که واست ساده بودم

    به خاکت افتاده بودم

    خير از جوانيت نبيني

    نگو که دلداده بودم

    ببينم چه جوري جون ميدي

    عمراْ حلالت نکنم

    هي چي که نفرين بلدم

    نثار روحت مي کنم

    برو ديگه نبينمت

    منبع : ......

    پاسخ

    با مني، من به اين خوبي، دوست رفيق و شفيق و مهربان تو... فكر مي كنم جواب شعرمو دادي.
    + حوري آسمان 

    ...و نه من گدايي هستم دست گشوده فرا روي تو!

    وقارم همانند قلبم شكستني نيست.

    با واژه واژه ي متنت زندگي كردم.

    خيلي قشنگ بود خيلي .

    پاسخ

    آره شعر قشنگيه، حرف دلم بود.
    سلام خانوم طلا
    پاسخ

    سلام گل گلاب فادياي عزيز...

    کاش مي دانستي براي به تورسيدن چقدروچند بارازخودم گذشتم
    کاش مي دانستي براي با توبودن چقدرکابوس بي توبودن را ديده ام

    کاش مي دانستي براي ازنگاه توگفتن چقدرملتمسانه واژه ها را زيروروکرده ام

    کاش مي دانستي براي داشتن شايستگي عشق توچه کلمات ناشايستي ازاين وآن شنيده ام

    کاش مي دانستي براي طراوت وتازگي لبخند توچقدرقطره قطره روي شانه هاي تنهايي چکيدم وباريدم . . .

    پاسخ

    به اندازه ي تمامي ابرهاي دنيا دلم گرفته است! به ديدار اين دل غمگين بيا! شانه هايت را براي اين همه بارش كم دارم...
       1   2      >