نوروز ایرانی، بهار - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نوروز ایرانی، بهار - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
نوروز ایرانی، بهار - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
نوروز ایرانی، بهار - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218330
بازدید امروز : 7
 RSS 

   

بهار بودن
نگاه بارانی آسمان با خنده‌ی طلایی خورشید شسته می‌شود و صورت رنگ پریده‌ی زمین با گونه‌گونی گل‌ها دوباره گلگون می‌شود و مرغکان چمن در بستر زمین بال گشودن را تجربه می‌کند، چرا که قدوم بهار پا در راه نهاده است و میهمان طبییعت خواهد بود. اگر دریچه‌ی دقت را به باغ هستی باز گشاییم، خواهیم دید که آمدن و رفتن، سرودِ همیشه بر لبِ جاریِ هستی است، چرا که همه چیز مسافر است، نه شب می‌ماند و نه روز، نه گل ماندنی است و نه خار جاودان، ماه مسافر شب است و خورشید همسفر روز... و این است راز فناناپذیری هستی.
حال که یک بار دیگر سال قصد آن دارد تا لباس کهنه‌ی خود را از تن به‌در کند، من نیز روزهای رفته‌ی سال را به مرور می‌نشینم، روزهایی که سایه روشن ِ دقایق تلخ و شیرین، صفحاتش را پر کرده است، گر چه می‌دانم قلک طلایی عمرم با ریز و درشتِ خطاها پر شده است، اما بر آنم تا طومار خاکستری نامرادی‌های یک‌ساله‌ی خویش را در هم پیچم و در دورترین نقطه‌ی دلم به فراموشی بسپارم. آری به خوبی به این باور رسیده‌ام که ناکامی‌ها و تلخ‌های ِ هر ساله‌ی عمر، چونان صدفی است که گوهر ِ گران‌بهای عبرت‌ و تجربه‌ را درون خود می‌پرواند، پس من نیز می‌خواهم هوشیارانه، باقی مانده‌ی صفحاتِ کتابچه‌ی زندگی خویش را با مدد از او بنویسم.‌

پروردگارا! ای دلنواز ِ بنده نواز، بنای کاخ منیت و غروری را که برای خویش استوار گرانیده بودم با تلنگر توبه یک‌بار دیگر در هم می‌کوبم، تا سبک‌بال به آغوش تو باز گردم،‌ زیرا که حقیقت وجود و هستی من قطره‌ای از دریای بی‌کرانِ محبت تو بوده است که از ملجا اصلی خویش در ساحل غربت نفس دور افتاده است. پس محبوب من، سرگشتگی و بی‌پناهییم را تو سامان باش و یاری‌گرم، تا بتوانم با آمدن ِ بهار، آغاز و بهاری دیگر را برای قصه‌ی زندگی‌ام بنویسم، که اگر هستم، به خواست و اراده‌ی تو می‌باشم...

به امید این‌که بتوانم پنجره‌ی بهار را به طبیعتِ وجودِ خویش باز کنم و خویشتن ِ خویش را رنگِ بهاری بزنم.     

                               

         فرا رسیدن بهار طبیعت رو به شما دوستای عزیزم شاد باش گفته و براتون آرزوی بهترین‌ها رو دارم، همیشه سبز و بهاری باشید.



نویسنده » غزل » ساعت 11:15 عصر روز پنج شنبه 87 اسفند 29