اللهم عجل الولیک الفرج - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



اللهم عجل الولیک الفرج - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
اللهم عجل الولیک الفرج - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
اللهم عجل الولیک الفرج - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218248
بازدید امروز : 3
 RSS 

   

 

 

 

خانه خیالم پراز ظهور است  ...

و لحظه لحظه های انتظار در کنجی نشسته اند  .
هیچ چیز اتفاقی نیست ، نه این   آدینه های منتظر که از پس هم می آیند ونه زیارت ضریحی و نه انتظار   تو  ........
حتی دیدن یاران انتظار تو از پس کوچه های غم آلود تنهایی یا در بی   راه های سقوط  .....
حکایتی از ترنم بهاری نور وجود توست .
گویند عریضه ای نویس و حاجت خود گیر......
اما.... اما.....حاجت من ...... حاجت من ..... اصلا من حاجتی ندارم....فقط.....می شود که مهمان سفره تو شوم به هرچه تو بیاوری ، ولی اگر به من باشد فقط نگاه تو را بر این قلب تیره خورده خود می خواهم.
خیال آمدن جمعه موعود وصال که در راه است و صدای هر روز اذان دغدغه هم را پایان می دهد.
معجزه چیست؟ معجزه شکافتن رودی درتاریکی است؟ یا روشن شدن چشمان کوری در انتهای  جهالت ؟.....
معجزه اینجاست...در پس لحظه ها ، کنار پنجره ها ، در آنسوی باغ ، نشستن چکاوکی خسته و سر دادن آواز دلدادگی....
نشانه ها کم نیست دلتنگی ها پایان خواهد آمد.......

تمام عاشقانه‌ها فدای یک نگاه تو

که عشق، عشق می‌کند از نگاه تو

تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهر ما

نصیب کوچه‌مان نشد عبور گاه گاه تو

نشان به آن نشان که من همیشه پشت پنجره

تو را مرور می‌کنم از ابتدای راه تو

از آسمان شنیده‌ام که در غروب حل شدی

و بعد از آن دگر کسی ندیده روی ماه تو

بیا که جز تو هیچ کس نمی‌رسد به داد من

که من سقوط کرده‌ام به عمق پرتگاه تو

 



نویسنده » غزل » ساعت 9:41 عصر روز جمعه 87 اردیبهشت 27

دروغ می‌گوییم

فریب ما مخور اقا دروغ میگوییم        

به جان حضرت زهرا دروغ میگوییم

   چه ناله ای چه فراقی چه درد هجرانی

 نیا نیا گل طاها دروغ میگوییم

 تمام چشم براهی و انتظار و فراق و ندبه های فرج را دروغ میگوییم

 دلی که مامن دنیاست جای مولا نیست

 اسیر شهوت دنیا دروغ میگوییم

   زبان سخن ز تو گوید ولی برای مقام به پیش چشم خدا هم دروغ میگوییم

 کدام ناله غربت کدام درد فراق

 قسم به ام ابیها دروغ میگوییم

 خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست و ما به وسعت دریا دروغ میگوییم   .

                           

 

 

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 9:32 عصر روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 19

 

 آیا شده کسی را دوست داشته باشی و مدتها او را نبینی؟ گاه گاهی شاید هجوم خاطراتش و شوق نگاه مهربانش که نمی از باران شوق بر آن نشسته، بر قلب تو چنگ اندازد و کویر تنهایی تو را به نسیم صبحگاهی اش بنوازد و با زبان خاموشی بگوید: نا امید مباش من هستم و روزی با من خواهی نشست و نگاهت در نگاهم گره خواهد خورد و آنچه ناگفتنی ست خواهیم گفت و گره از عقده هایت باز خواهد گشت.

 چند ماهی بین من و تو فاصله افتاد، آه! که چه پر درد است جدایی از تو و چه جانسوز است کوبیدن در و نگاه امید دوختن به دری که دیر زمانی است به رویت بسته است،آیا این در کی باز خواهد شد؟ گاه و بی گاه به او سر می زنم، هر زمان که جام قلبم لبریز از درد شوق دیدارش می گردد، برای او نه،شاید برای خود،دل پریشان و بی صبرم...

 عصرهای جمعه چه بی قرار و دلتنگ، چه غم سنگینی!!

 آن روز جمعه نگاه مهربان تو حرارت دیگری داشت، عنایتی گویا از جنسی لطیف. نه نه! من بهتر نبودم، که، تو مهربانتر نگاهم نمودی.

 روز جمعه وعدگاه همیشگی من و تو،مسجد، نگاهم در طواف کعبه ای بود که باید برای دیدنش، چشم را می بستم و در حریم پاکش عاشقانه دور می گشتم. چه غوغایی در دلم بود، بی قرار و شیدا بیشتر از هر وقت دیگر...

 تنها صدای پیرزن توانست مرا به خود آورد،حواست کجاست؟! گمشده ای یا به دنبال گمگشته ای ؟!نمی دانم، فکر میکنم گم شده ام...تا او را نبینم آرام نخواهم گرفت.پیرزن گفت: دل به او بسپار، خوب نگاه کن، این محراب است، قامت ببند و دو رکعت نماز عشق به نیت وصال به جای آور.

  من از تو دور بودم و تو همواره مراقب من...

تو مهربانترینی! همیشه و همه جا کوتاهی از من است که قدر تو را نمی دانم، شاید بارها از کنارم گذشته باشی و طبق عادت همیشگی تو را نشناخته وطعنه ای هم به تو زده باشم و با یک ببخشید از کنارت بگذرم...

آنقدر در دریای اشکت غرق خواهم شد که برای نجاتم بیایی و دست مهربانت را برای گرفتن دستان بی رمق من باز کنی و آنقدر به این جاده بی انتها چشم خواهم دوخت تا با نور رخسارت روشن گردد.

 کجا و از که سراغت را بگیرم، از یاس، نرگس، شقایق یا نسیم سحر؟ آگاهم که دلت از من به درد آمده است و تو نیز ای مهربان! به حال پریشان من، غمخواری.

 اگر حال و قال و بارم نه آن دست است که دلت را شاد کند، دل غمین مدار و دست از من باز مکش که تو به بیچارگی ام بی پرده واقفی. من خود، حجابم...،لیکن تو را آنچنان فضل و کرامت بی انتهایی هست که بدان قسمت دهم و دست نیاز به سویت دراز کنم...

ای یوسف زهرا(س)، مرا چنان کن که لایق حضور تو باشم حتی به ساعتی، دقیقه ای یا لحظه ای.

ز دل! تو خود مرا آرامشی از درون آرامت بخش و گستاخی ام را با مهربانی ات بگذر.

 این جمعه هم با تمام وجود سلامت می دهم و تا جمعه دیگر مشتاقانه در انتظار ت خواهم ماند.

 

 

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 3:54 عصر روز جمعه 86 آذر 30

<      1   2   3