جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم... - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم... - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم... - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم... - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218507
بازدید امروز : 15
 RSS 

   

 آدرس پایین رو حتما کلیک کنید حیفه  از دست بدید

http://hajaticlip.com/wp-content/uploads/2010/09/emam-khamenei-va-zohoor-2atrebaran.jbg_.ir-.mp3
دوران سید علی بشارت آمیزترین روزگار شیعه است...

رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ  که خانه خانه توست

از آن زمانی که شنیده ام قرار است نفس های گرمت را در کوچه باغ های شهرمان استشمام کنم، دل در دلم نیست بقدری بی تاب دیدن روی ماهت هستم که دقیقه ها برایم مانند روزاهای تمام ناشدنی می گذرد، قرار است نماینده امامی بیاید که با آمدنش دلهای بی قرار  آرام می گیرد.
امام خامنه ای عزیز دل! امروز نوای عاشقی را بلندتر از دیروز فریاد خواهیم زد و شهر و دیارمان را با چل چراغ عشقت آذین خواهیم بست و منتظر دیدن روی  ماهت و شنیدن کلام شیرینت خواهیم ماند.
رهبر عزیز و فرزانه ام! آسوده خاطر باش تا آخرین لحظه ی عمر تابع فرمانت خواهیم ماند و این بار در کنار تو و همراه با صدای دلنشین تو دعای آمدن یار را زمزمه خواهیم کرد.



من عاشق آن رهبر نورانی خویشم
آن دلبر و وارسته عرفانی خویشم
عمری است غمینم ز پریشانی آن یار
هر چند که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بلایت شده ام سخت گرفتار
امواج بلای دل طوفانی خویشم
چون نقش نگارین تو بر دیده در افتاد
گمکشته این دیده ی بارانی خویشم
از شوق وصال تو چه ویرانه شد این دل
چندی است که شاد از دل ویرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبانی خویشم
دل کنده ام از عالم دنیایی ولیکن
دلبسته ی آن یار خراسانی خویشم
توفیق زیارت به جمالش ندهندم
این غم به که گویم غم پنهانی خویشم
جانباز و نگهبان و هم حامی جان
از رهبر فرزانه و ایرانی خویشم...

آن روز که به دیدار نایبت رفتم، تنهایی‌اش را حس کردم! آنها که روزی نام و نشانی داشتند، آنقدر دنیازده شده اند که دیگر کلامش را نمی‌فهمند؟! دوست داشتم به او بگویم، دل غمین مباش، صبحی می‌آید تا ابد که اینطور نمی‌ماند، روزی که او بیاید گوش دل به تمام درد و دل هایت خواهد سپرد هر چند او اکنون مهربان‌‌ترین همراه توست.

ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه ، آفتاب صورتت خورشید فردای همه



نویسنده » غزل » ساعت 9:49 صبح روز یکشنبه 89 مهر 18