خدایا نگاهم کن،
نگاهت را دوست دارم...
ماهی های در ساحل افتاده، از دوری آب و دریا می میرند. ما نفس ِ نجات دهنده می خواهیم؛ به کسی که بیاید و این جمعه های سرگردان را از گوشه و کنار دلمان، جمع کند و به حال و روزمان سر و سامان بدهد.
این روزها و شب ها که سفره ی افطار و سحر و سجده و نیایش پهن می شود، لابه لای دعایمان که نه، پیش از هر خواسته ای از خدا می خواهیم که تو را به ما برساند، حالا هم با دعای توست که سر پا ایستاده ایم... فراموش مان نکن عزیز دل...
نویسنده » غزل » ساعت 9:3 عصر روز چهارشنبه 88 شهریور 4