تقدیم به بهاره عزیزم - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تقدیم به بهاره عزیزم - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
تقدیم به بهاره عزیزم - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
تقدیم به بهاره عزیزم - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218466
بازدید امروز : 26
 RSS 

   

 

تقدیم به تو عزیزترینم

آنچه در چشمانم خواندی؛ تنها یک نگاه نبود، یک دنیا دوست داشتن بود...
آنچه که درون قلبم حس کردی؛ تنها تپش یک قلب نبود، تو بودی و یک دنیا آرامش...
آنچه که در نگاه تو دیدم؛ چشم‌های خیست بود و فزصتی دیگر برای آغاز...
برای من لحظه‌های در کنار تو بودن یک نفس تازه است، نفسی از اعماق وجودم...
در لحظه‌ی دیدارمان حتی آن سکوت بین ما نیز، خودِ آرمش است! دلم نمی‌خواهد دیدار با تو، تنها یک رویا باشد، دوست دارم فرذا که می‌آید، این لحظه‌ها همه یک خاطره باشند...
پس سرت را بر روی شانه‌هایم بگذار و تنهائیت را فراموش کن، و با من بگو از رویاهای سبز دلت...
بیا تا با هم به سوی آن آغاز بودن سفر کنیم، سفری که همسفران آن تنها من و تو باشیم!
نگو که از فردا می‌ترسی، نگو که از دوست داشتن می‌هراسی! بیا تا پا به پای هم برای رسیدن به هدفمان و فرذایی پر از روشنایی گام برداریم...
این قلب من، احساسات من و این دوست داشتن من؛ امانتیست از من به تو... بپذیر تمام من است، از من به تو...
به یادم آمد روزی که گفتی: قلبم را به تو می‌دهم تا اگر روزی آن را پس آوردی، تو در آن باشی!
پس دیگر حرفی نیست، جز ماندن راهی ندارم! تو همیشه در قلب منی، همین که تو هستی، دوست داشتن هم هست...
کاش می‌شد هر آنچه در دل بود، در قلم نیز جاری می‌شد!!!

 

دلت را به‌ خدا بسپار
گل من؛ قلبت را، به خداوند سپار، آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را...گاهی از عشق گذر کن و
دلت را بسپار، به خداوندی که، خوب می‌داند گل من! سهم تو از دل چیست...! گاه، دلتنگ شوی، گاه، بی‌حوصله و سخت و غریب! و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق... همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار... خاطرت جمع، عزیز... گل نازم؛ این بار چشم دل را وا کن!  دست رد بر دل هر غصه بزن! حرف‌هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو... عشق را، تجربه کن! حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو! قطره اشکی بچکان، بر دل کویر این عاطفه‌ها...! گل من؛ در این سال، که پر از روز و شب است، و پر از خاطره‌هایی تازه!چشم دل را، نو کن...
و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش! لحضه‌ها، می‌گذرند، تند و بی‌فاصله از هم... مثل آن لحظه که دیروز شد و مثل آن روز که انگار، گلم هرگز از ره نرسید...آری ای خوب قشنگ؛ زندگی، آمدن و رفتن نیست... خاطره‌ها هستند، گاه شیرین و گاهی تلخ و غریب! بهتر آن است که در روز جدید، فکر را نو کنیم، عشق را، سر بکشیم
و دل تار غمین را بنشانیم سر سفره‌ی نور، خانه‌اش را بتکانیم و سپس هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم... روز نو، آمده است! امروز هم، مثل هر روز از آغوش خدا، می‌روید! کاش، این بار، گلم؛ با دلی پر ز مهر، عهد ببندیم، دگر، قدر بودن‌ها را، خوب‌تر بدانیم... و خدا را هر روز، از نگاه همگان بخوانیم...! فاصله، بسیار است بین خوبی و بدی... می‌دانم!!! اما بیا با هم شروع  کنیم...
 
 


ولی ای ماه قشنگ؛
آنچه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!
چشمه، گرم وصال است و عبور...
زندگی... می‌گذرد؛ تند و آسان و سبک...!
عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،
عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه‌ی هم...
روز نو، هر روز است؛
فکر را، نو بکنیم...!
... عشق را، سر بکشیم...!
زندگی؛
می‌گذرد...! تند، آسان و سبک!!!
شعر: مجله موفقیت



نویسنده » غزل » ساعت 11:55 عصر روز جمعه 87 مرداد 25