خدا، مهربانترین همراه - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خدا، مهربانترین همراه - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
خدا، مهربانترین همراه - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
خدا، مهربانترین همراه - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218198
بازدید امروز : 9
 RSS 

   

 

 

تو، همین جاهایی 
یادم رفت، تو را؛
پی اندوه نگاری که شبی
بی‌خبر رفت و دگر باز نگشت!
یا پی لذت شادی ژرف، روی اندیشه پر وسوسه‌ی دانایی!
آری این بار هم انگار، یادم رفت تو را...!
به کجا می‌رفتیم، که تو از خاطر من می‌رفتی؟!
به جهانی که در آن، از زمین دل‌مان، علف هرز چرا؟! می‌رویید؟!
یا به آن وادی سرگردانی، که هوایش همه از حسرت و تردید، به تنگ آمده بود؟!
به کجا می‌رفتیم؟!
تو پر از معجزه بودی و من و دل
در دل روشن نور،
با چراغی مبهم اما و اگر، پی تو می‌گشتیم!
... تو، همین جاهایی...
من تو را می‌بینم؛
که در آغوش زلال شبنم، مثل موسیقی آرام هوا، می‌نشینی و به من می‌خندی...
یا همین نزدیکی، روی لبخند پر از مهر خدا
مثل یک کودک پر شور و امید، دست تردیدم را، به یقین می‌گیری!
تو، همین جاهایی...
من چرا یادم رفت؟!
که تو هستی! پای پرواز پر پروانه!
و چرا می‌گشتم، همه‌ی دنیا را، پی برهان و دلیل؟!
این همه کافی نیست؟!
این همه خوبی و نور، این همه شادی و شور...؟!
این همه زیبایی...؟!
این همه لحظه‌ی سر مست غرور...؟!
... او اگر رفت...!!!
من چرا دلتنگم؟!
... که تو هستی!!!
و کسی می‌آید، که به ایمان تو بی‌تردید است!
و دلش، آن‌قدر بی‌رنگ است، که از آن سوی دلش حرمت آبی فردا پیداست!
من، چرا یادم رفت، که تو هستی،
و چرا می‌گشتم، همه‌ی عمرم را، پی فهمیدن تو...؟!
که تو هر لحظه همین جاهایی... و مرا، می‌فهمی!
و من از بودن تو، خود آرامش و عشقم، و پر از نور و امید...
و دگر می‌دانم، که تو هستی، همه جا و همه وقت!
و به من نزدیکی...
تو، همین جاهایی...
 

 

امروز تولدم هست

شروعی دیگر برای من که به پایان یک آغاز رسیده‌ام. امروز تولدی دیگر، از چندین تولد من است. امروز روز من است؛ روزی برای جدایی از کالبد کهنه، و ورود به کالبدی نو و تازه است. من این شادی را تنها با کسانی تقسیم می‌کنم که مرا به‌خاطر داشته‌های درونی‌ام، دوست می‌دارند. خدایا: سپاس بی‌کران تو را، به‌خاطر نعماتی که بی‌قید و شرط عطایم کردی، تو مهربان‌ترین و عزیزترین همراه منی... دوستت دارم...                                                             

                                    



نویسنده » غزل » ساعت 12:25 صبح روز شنبه 87 مرداد 5