برای تو مهربان... - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



برای تو مهربان... - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
برای تو مهربان... - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
برای تو مهربان... - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218166
بازدید امروز : 12
 RSS 

   

آغاز،خداوند پیش از همیشه و خداوند پس از همیشه.

 

آن شب یکی از تنها ترین شبهای زندگیم بود،دلتنگ به دنبال چیزی میگشتم تا آرام بگیرم.توی این کش و وس افکارضد و نقیض خود بودم که تلفن زنگ زد،بعد از کمی صحبت گفت: 8 ژانویه روز خداست.

 تلنگری خوردم ، به این فکر فرو رفتم روز خدا! باید روز قشنگی باشد ، اما مگر همه روزها ،روز خدا نیست ،و همه لحظه ها لحظه های ناب الهی؟

 وقتی قلم به دست گرفتم حس کردم دارم با او صحبت میکنم،با تمام وجود حسش کردم،دوست داشتم چشمانی داشتم تا او را ببینم،خوب نگاه کردم،نه!او دیدنی نیست،چون هیچ کس مثل او نیست.

 همه چیز آیینه ذات اوست،همه چیز از خداست.

 

و انت الذی تعرفت الی فی کل شئ فرایتک ظاهرا فی کل شئ

 

توئی که در همه موجودات تجلی کردی و خود را به من نشان دادی.

 

دل شب بود و آسمان قشنگ خدا را نگاه میکردم ، پر بود از مرواریدهای نقره ای زیبا،ستاره ها چه بی صدا فریاد می زدند خدا ! خدا!....

 

به یک ، تک ستاره خیره شدم ، خود خودش بود،گفتم:آ خدا ، تو مثل همیشه پیش منی و من از تو غافل.صدایش می کردم و با او حرف می زدم ....خدای خوب من!دستهای مهربانت کجاست؟ دستهایم را بگیر، تو آنی که مرا از عالم نیستی به هستی آوردی در آن زمان که من در خاطر هیچ کس جز تو نبودم.

 تو کسی هستی که من تمام زندگی ام از توست ، برای توست و بسوی توست.

 همیشه هوای مرا داشتی ، شاید حتی کوچکترین خاری پای مرا نیازارد.

 وقتی دانستم چقدر مرا دوست داری از خودم خجالت کشیدم،نازنین خدا !چرا من هیچگاه این همه لطف و خوبی های تو را ندیدم؟

 یا رب ظلمت نفسی و تجرات بجهلی

 از عمق وجودم صدای آرام و مهربانش را شنیدم:

 ادعونی استجب لکم

 بیا عزیز دل که همیشه این در به روی تو باز است.

 نمی توان گفت،گفتنی ها را باید دید،خدای من،تو مهربان و عزیزی،آنچنان که هیچ واژه ای را نمی توان نوشت که در گستره آن تو را توصیف کرد.

 با صدای بلند صدایش کردم و فریاد زدم خدایا دوستت دارم تا تو با من هستی ، هیچگاه ترس و تنهایی به سراغم نخواهد آمد،تو با منی و من هیچگاه بی تو نیستم.

 ای صاحب و مالک من !آن زمان که من نبودم تو مرا من کردی و لطف خود را بدون اینکه از تو بخواهم یا لیاقتش را داشته باشم شامل حالم کردی،پس چگونه است حالا که تو را میخوانم و به لطف بیکرانت نیازمندم رهایم کنی

 مهربانم !همیشه در کنارت جایم ده !

 همه روزها ، روز خداست.

 

بنده کوچکت.

 



نویسنده » غزل » ساعت 10:10 عصر روز یکشنبه 85 دی 17