1386 - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1386 - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
1386 - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
1386 - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218161
بازدید امروز : 7
 RSS 

   

هرکسی به قدر بضاعتش استنباطی از عشق داره، اما عشق بالاتر از اونه که در مفهوم بگنجه، وسیعتر از اونه که غایتش به وصال ختم بشه. عشق در قیاس نمی‌گنجه، در بند مفهوم کلام اسیر نمی‌شه. عشق مثل نسیم، رهاست. مثل بهار، نرم و دلنشینه. مثل لبخند شیرین و نویدبخشه. عشق دشواریها رو سهل می‌کنه، دلای سنگ رو نرم می‌کنه، یخ ناگفتنی‌های بکر دل رو، ذوب می‌کنه.

عشق بال و پر می‌ده و مثل جرأت و شهامت گشودن بال و پریدن از ارتفاع در پرواز نخست یک پرنده، ارزشمنده. عشق یعنی شهامت تغییر رو با تمام دشواری‌هاش به جون خریدن، یعنی تلاش برای تغییر در جهت کمال، یعنی پذیرش دیگری همانگونه که هست.

عشق یعنی رسیدن به مقامی که رفاه معشوق به نیاز تو مقدم باشه. در عشق واقعی علاقه وابسته به نیاز تو نیست. وقتی که علاقه در پی نیاز باشه هنوز خودخواهی جایی برای حضور عشق باقی نگذاشته. عشق مشروط نیست، همه چیز علت می‌خواد جز عشق. و کسی که برای تجربة عشق نیازمند دلیله، سرگرم چیزی جز عشقه.

بالاترین مرتبه عشق، تعالی دو جانبه و دوطرفه است. اونجا که یکسو پله‌ای می‌شه برای صعود طرف دیگه، بالا رفتن و اوج گرفتن فردی، با پایین موندن و زیر پا گذاشتن فرد دیگه حاصل بشه، عشق هرگز به شکوفایی استحقاقش نرسیده.

عشق یعنی صعود باهم. فتح اوج در سایه همراهی و همدلی باهم، یعنی همراه و همسفر بودن در سختی و آسونی، همپای غم و شادی هم شدن تو پستی و بلندی‌های زندگی.

عشق یعنی وفا، صداقت، صمیمیت، احترام، اعتقاد، اعتماد و ایثار. یعنی رستن از دلیل من، رسیدن به خاطر تو، برای تو.

عشق همچون جادوی بی‌نظیری است که خاطره‌اش حتی بعد از گذشت سالهای سال هم هر وقت پا به ذهنت بذاره، قلبتو می‌لرزونه.

هنوز بند بند احساساتت به احترامش قیام می‌کنه. چون اثرش اونقدر عمیقه که تو آلبوم قلبت، مثل یه یادگاری ارزشمند واسه همیشه ثبت شده باقی می‌مونه...

مجله موفقیت



نویسنده » غزل » ساعت 10:8 عصر روز چهارشنبه 86 بهمن 24

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و ستایش خدایی را سزاست که پرده تاریک شب را به برق درخشان روز روشن درید و  این درخشش زیبا را مایة حرارت، حرکت و محشر و حیات مخلوقات قرار داد تا هر موجودی در روی زمین و در زیر آن و درون دریاهای عمیق و در شکاف کوهستانهای صعب العبور و درة‌های عمیق و هولناک و در دل جنگلهای انبوه و دور و در شهرهای نزدیک و دور آدمیان و جنیان و هر که به لطف خدای خویش صاحب حرکت و هستی است در پی روزی خویش به سویی شود و به هدایت خدایش از خوان گستردة نعمتهایی که پروردگار ش به لطف و مهربانی گسترده است بهره خویش را بردارد و ستایش و ثنای بی پایان خداوندی راست که  شب ظلمانی را چونان چادری سیاه بر رخسار زمین کشید تا مایه آرامش مخلوقات باشد تا از پس یک روز پرتلاش و مسابقه‌ای نفس‌گیر و قیامتی بزرگ، اینک به آرامش و راحتی رسند و قوای از دست رفته را بازیابند و نشانه‌ای از مرگی باشد که بی‌گمان هر صاحب حیاتی روزی آن را درخواهد یافت و در این آمد و شد شبان و روزان، آیاتی برای صاحبان قبلهایی قرار داد که خواهان هدایت به سوی اویند و بندگانی که در پی یافتن آفرینشگر این همه زیبایی، پیوسته سر در گریبان تفکر دارند و این دو آیت را وسیله‌ای برای حساب روزگاران و ساعت‌های عمرها قرار داد و در این میان شبها و روزهایی را به لطف بی‌پایان و نیکی بی زوالش مخصوص گردانید و آدمیان را به یادآوری آن روزها و شب‌های ویژه فراخواند تا پروردگار خویش را پیوسته بدانها بستایند و بر منتی که بر ایشان نهاد شکر گزارند.

ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم و تو چه میدانی که شب قدر چیست؟ آن شب مبارک شبی است که از هزار ماه بهتر است و فرشتگان الهی و روح در آن شب به اذن خدایشان برای تقدیر هر کاری نازل میشوند، آن شبی است سرشار از سلامت و برکت تا طلوع سپیده سحر (قرآن حکیم/سوره قدر)

... امروز دین خود را (با ابلاغ ولایت علی علیه السلام) بر شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و (در مقام خدائی‌ام) راضی شدم که دین شما اسلام باشد... (قرآن کریم/سوره مائده /آیه 3)

خدایا روزت را گرامی میدارم که هر روز روز توست و هر شب شب توست و هر ساعت ساعت تو و هر لحظه زمانی است متعلق به حضرتت، پس در مقام بندگی سپاست میگویم که قلبی عطایم کردی که نشانه‌هایت را بنگرد و تصدیقت کند و فکری عطا کردی که آثار صنعتت را دریابد و زبانی که در پی هدایتت به حمد و ثنایت پردازد ای بی‌نیاز بی‌همتا و ای مهربان بی‌بدیل شهادت میدهم که خدایی جز تو نیست و از تو میخواهم که بر بهترین بنده‌ات و والاترین فرستاده‌ات محمد مصطفی (ص) و بر جان گرامی‌اش علی (ع) پرچم هدایتش و خاندان پاک و مطهرش درود و رحمتی بی پایان فرستی که شبها و روزها از آن نکاهند و تا همیشه بر حضرت ایشان عرضه شود. آمین یا رب‌العالمین

 

برداشتی آزاد از نهج البلاغه علی علیه السلام 


جهان را ادامه میدهیم

امانت خدا بر زمین مانده بود، آدمیان می‌گذشتند بی هیچ باری بر شانه‌هاشان. خدا پیامبری فرستاد تا به یادشان بیاورد، قول نخستین و بیعت اولین را. پیامبر گفت: ای آدمیان، این امانت از آن شماست. بر دوشش کشید. این همان است که زمین و آسمان را توان بر دوش کشیدنش نیست. پس به یاد آورید انسان را و دشواری‌اش را.

اما کسی به یاد نیاورد. پیامبر گفت: عشق است. عشق است. عشق است که بر زمین مانده است. مجال، اندک است و فرصت کوتاه.

شتاب کنید وگرنه نوبت عاشقی می‌گذرد. اما کسی به عشق نیندیشید. پیامبر گفت: آنچه نامش زندگی است، نه خیال است و نه بازی، امتحان است. و تنها پاسخ به آزمون زندگی، زیستن است، زیستن.

اما کسی آزمون زندگی را پاسخ نگفت. و در این میان کودکی که تازه پا به جهان گذاشته بود، با لبخندی پیامبر را پاسخ گفت. زیرا پیمانش را با خدا به یاد می‌آورد.

آنگاه خدا گفت: به پاس لبخند کودکی، جهان را ادامه میدهیم.

عرفان نظرآهاری



نویسنده » غزل » ساعت 2:43 عصر روز دوشنبه 86 دی 17

 

 آیا شده کسی را دوست داشته باشی و مدتها او را نبینی؟ گاه گاهی شاید هجوم خاطراتش و شوق نگاه مهربانش که نمی از باران شوق بر آن نشسته، بر قلب تو چنگ اندازد و کویر تنهایی تو را به نسیم صبحگاهی اش بنوازد و با زبان خاموشی بگوید: نا امید مباش من هستم و روزی با من خواهی نشست و نگاهت در نگاهم گره خواهد خورد و آنچه ناگفتنی ست خواهیم گفت و گره از عقده هایت باز خواهد گشت.

 چند ماهی بین من و تو فاصله افتاد، آه! که چه پر درد است جدایی از تو و چه جانسوز است کوبیدن در و نگاه امید دوختن به دری که دیر زمانی است به رویت بسته است،آیا این در کی باز خواهد شد؟ گاه و بی گاه به او سر می زنم، هر زمان که جام قلبم لبریز از درد شوق دیدارش می گردد، برای او نه،شاید برای خود،دل پریشان و بی صبرم...

 عصرهای جمعه چه بی قرار و دلتنگ، چه غم سنگینی!!

 آن روز جمعه نگاه مهربان تو حرارت دیگری داشت، عنایتی گویا از جنسی لطیف. نه نه! من بهتر نبودم، که، تو مهربانتر نگاهم نمودی.

 روز جمعه وعدگاه همیشگی من و تو،مسجد، نگاهم در طواف کعبه ای بود که باید برای دیدنش، چشم را می بستم و در حریم پاکش عاشقانه دور می گشتم. چه غوغایی در دلم بود، بی قرار و شیدا بیشتر از هر وقت دیگر...

 تنها صدای پیرزن توانست مرا به خود آورد،حواست کجاست؟! گمشده ای یا به دنبال گمگشته ای ؟!نمی دانم، فکر میکنم گم شده ام...تا او را نبینم آرام نخواهم گرفت.پیرزن گفت: دل به او بسپار، خوب نگاه کن، این محراب است، قامت ببند و دو رکعت نماز عشق به نیت وصال به جای آور.

  من از تو دور بودم و تو همواره مراقب من...

تو مهربانترینی! همیشه و همه جا کوتاهی از من است که قدر تو را نمی دانم، شاید بارها از کنارم گذشته باشی و طبق عادت همیشگی تو را نشناخته وطعنه ای هم به تو زده باشم و با یک ببخشید از کنارت بگذرم...

آنقدر در دریای اشکت غرق خواهم شد که برای نجاتم بیایی و دست مهربانت را برای گرفتن دستان بی رمق من باز کنی و آنقدر به این جاده بی انتها چشم خواهم دوخت تا با نور رخسارت روشن گردد.

 کجا و از که سراغت را بگیرم، از یاس، نرگس، شقایق یا نسیم سحر؟ آگاهم که دلت از من به درد آمده است و تو نیز ای مهربان! به حال پریشان من، غمخواری.

 اگر حال و قال و بارم نه آن دست است که دلت را شاد کند، دل غمین مدار و دست از من باز مکش که تو به بیچارگی ام بی پرده واقفی. من خود، حجابم...،لیکن تو را آنچنان فضل و کرامت بی انتهایی هست که بدان قسمت دهم و دست نیاز به سویت دراز کنم...

ای یوسف زهرا(س)، مرا چنان کن که لایق حضور تو باشم حتی به ساعتی، دقیقه ای یا لحظه ای.

ز دل! تو خود مرا آرامشی از درون آرامت بخش و گستاخی ام را با مهربانی ات بگذر.

 این جمعه هم با تمام وجود سلامت می دهم و تا جمعه دیگر مشتاقانه در انتظار ت خواهم ماند.

 

 

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 3:54 عصر روز جمعه 86 آذر 30