خدا کند که بیایی - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خدا کند که بیایی - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
خدا کند که بیایی - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
خدا کند که بیایی - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :215335
بازدید امروز : 7
 RSS 

   

  

اینک دل بی‌قرارمان بیش از هر زمان در انتظار توست

به‌دنبالش همه جا رفتم
همه‌ی آدم‌ها را دیدم
هیچ‌کس را شبیه او نیافتم
او چهارم شخص غایب است
 اوکه درست مثل هیچ‌کس نیست
و همه منتظرش



با لحن کدام آفتاب، با صدای کدام پروانه، با آواز کدام سنگ، با ترانه‌ی کدام باران، ویرانی همواره‌مان را فریاد بزنیم؟؟؟
ای دور از دسترسِ نزدیک! ای سخاوتِ هر روزه‌ی زمین!که نماز مهربانیت را ستاره‌ها، هزار مرتبه اقتدا کردند، و هر روز، تشنه‌تر از پیش، سر به شانه‌هایِ آسمانی‌ات گذاشتند...
چقدر این روزهای بی‌تو، کش آمده‌اند! چقدر طولانی شده، صدای نیامدنت! چقدر سنگین است هوای دلتنگی‌ات! ای مهربانی بی‌حد...
با همان سکوتِ دیگر گونه‌ات، با همان سخاوت همواره‌ات، با همان نگاه‌های مهربانت، با همان ایستادن استوارت بایست... باران بی‌وقفه‌ی آمدنت را در بیابان خشک دلمان بباران...
هوای بی‌تو، هوای خالی اندوه است، هوای خالی مرگ است...
ای مبهم روشن...
تا چند زمستان، چشم‌هایمان را روشن نگه داریم؟!
تا چند شباب، دلتنگی‌مان را کنار بگذاریم؟!
تا چند صباح، چشم‌هایمان را بگیریم زیر آفتاب؟!
تا چند بار از نردبان دوری‌ات، بالا برویم؟!
تا چند...؟!
چند آفتاب نذر آمدنت کنیم؟! ای آفتاب بلند مهربانی...
با این همه زمستانی که در کوله ‌بارمان است؛
و با این همه پاییزی که در راه است؛
و با این همه جاده‌هایی که به بن بست تکیه داده‌اند؛
تا جمعه‌ی آمدنت
چند ندبه فاصله است؟؟؟!!!
من چشم‌هایم را بسته‌ام
اما آینه به آینه
پر از چشم‌های اوست
هوا را که نفس می‌کشم
انگار بوی نگاه می‌دهد
نمی‌دانم چرا دیگر او را نمی‌بینم
چشمهایم در حسرت نگاهش کور شده‌اند

عشق تو با سرشتمان عجین شده است، و آمدنت طبیعی‌ترین و شیرین‌ترین نیارمان است، و ظهور تو بی‌تردید بزگترین جشن عالم خواهد بود. به امید آن روز...

میلادت؛ که میلاد امید است، هزاران بار تبریک...



نویسنده » غزل » ساعت 11:18 عصر روز جمعه 87 مرداد 25