و باز قصه ي پرغصه ي نسيان ِ انسان!!!
در هواي صبح نفسي تازه مي كنم و به آسمان مي نگرم و مثل ِ هميشه از او ميخواهم مرگي به زيبايي ِ مرگ ِ قو نصيبم كند!
مرگ ِ قو رو ديدي؟ هميشه آرزو دارم مثل ِ يه قو بميرم! البته شايد ربطي به نوشتت نداشته باشه اما ييهو اومد به ذهنم!!!!
مرگ ِ قو مثل ِ زندگيش زيباست! وقتي موعد ِ مرگش فرا ميرسه،روي يه موجي ميشينه و به گوشه اي ميره، و اونقدر غزل ميخونه تا ميون ِ غزلهاش غرق ميشه!!! قو از دريا مياد در آغوش ِ دريا هم ميميره! يعني منم اون سعادتو دارم؟؟؟؟