سلام
نمي تونم بگم نمي دونم.در روز عرفه خدا برف را بهم داد.زردي برگهاي درخت را داد.سبزي جنگلها را عطا كردي.نمي دانم چقدر از شهر دور شدم نمي دانم خدا كيلومترها براي چه مفهوم مرادر زمين چرخاند.در هر دم ديدمش.همه جا بود.هرچه رفتم از بيابان لم يزرع تا موج هاي خروشان طوفاني دريا را تا كوههاي سر به فلك كشيده پوشيده از برف همه جا بود.ديدمش باهاش كلام كردم.از درد زمينيان گفتم.گفتم مردمان عرفه را در بيابان دانستن.ندانستن عرفه نشانه گم نشد نه نه جاي ماندن.عرفه روز شناختن خدا است.چه ساده گذشتم از اين ثانيه ها.