• وبلاگ : تسنيم چشمه اي در بهشت
  • يادداشت : ماه شيرين خدا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    صبح روزي پشت در مي آيد و من نيستم
    قصه ي دنيا به سر مي آيد و من نيستم
    يک نفر دلواپسم اين پا و آن پا مي کند
    کاري از من بلکه بر مي آيد و من نيستم
    بعدها اطراف جاي شب نشيني هايمان
    بوي يک سيگار زر مي آيد و من نيستم
    خواب و بيداري ، خدايا باز هم در ميزند
    نامه هايم از سفر مي آيد و من نيستم
    در خيابان ، در اتاقم ، روي کاغذ ، پشت ميز
    شعر تازه آنقدر مي آيد و من نيستم
    بعدها وقتي که تنها خاطراتم مانده است
    عشق روزي پشت در مي آيد و من نيستم
    هر چه من تا نبش کوچه مي دويدم او نبود
    روزي آخر يک نفر مي آيدو من نيستم

    اميدوارم كه اينطور نباشه و آقا وقتي بياد كه ما هم باشيم. هرچند گاهي از خودمون تعجب ميكنم كه چرا اينقدر كه منتطر منجي هستيم كه نيست و معلوم نيست كي مياد، چرا از خدايي كه هست و هميشه هم هست و تواناترينه مدد نميگيرم . كاش روزي دلهايمان آنقدر بزرگ شود كه ذره اي از وجود حق را بتواند درك نمايد

    پاسخ

    سلام استاد... منجي من وجود داره، من اگه نمي بينم دليلِ عدم وجود او نيست! دل بزرگه كه بودن و توجه هميشگي باعث غفلتش نمي شه، شايد دل كوحيك من گنجايش اينو نداره كه خداي هميشه همراه رو به ياد داشته باشه.