• وبلاگ : تسنيم چشمه اي در بهشت
  • يادداشت : ماه شيرين خدا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد/سارا به سين سفره مان

    ايمان ندارد/بعد ازهمان تصميم کبري ابرها هم/يا سيل مي

    باردو يا باران ندارد/بابا انارو سيب ونان را مي نويسد/ حتي

    براي خواندنش دندان ندارد/انگار بابا همکلاس اولي هاست/

    هي مي نويسد اين ندارد آن ندارد/بنويس کي آن مرد در

    باران ميايد/ اين انتظار خيسمان پايان ندارد/ايمان برادر گوش

    کن نقطه سر خط/ بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد

    پاسخ

    تو اين روزهاي دلگير، با اين شعري كه گذاشتي چشام پر اشك شد، پدر هاي زحمتكش و سفره هاي بي نون و چهره ي خجالت زده بابا......... يه قصه قديمي يه قصه گوي خسته: وقتي بابا نداري نوشتنش رو تخته چه سخته: واي بابا ندارم بابام چشماش و بسته: بابا چشماتو وا کن ببين قلبم شکسته: چه سخته چه سخته نوشتن بابا رو تخته: خدا بابام نمرده...: يه گوشه اي مي ميرم اگر که برنگرده: بابا چشماتو واکن بابا من و نگام کن: ببين دلم شکسته بابا لباتو وا کن: بابا من و صدام کن بابا لباتو واکن: بابا من و نگاه کن بابا چشماتو وا کن: آب بابا چه سخته نوشتنش رو تخته وقتي بابا نداري گفتنشم چه سخته: آب بابا خدافظ..رفتي باباي خوبم مي خوام برم رو خورشيد عکس تو رو بکوبم: آب بابا خدافظ..رفتي باباي خوبم: آب بابا چه سخته وقتي بابا نداري..