سلام
از عنايات شما سپاسگذازم.مي خوام براتون داستان حميدرضا رو بگم.
كرم ابريشمي بودم .بسياز خاكي و زميني.تو زمين مي خزيدم واسماني ها رو مي ديدم.از برگ درخت كتاب تناول مي كردم و بسيار بر بالا رفتن از درخت علم بر خود سخت مي گرفتم. تا پروانه الهه اميدو ديدم بهم گفت از زمين مي توان كند و آسماني شد.انگيزه اي نبود دل به زمين مرا رازي مي كرد.حرف مرا كارگر نبود تا من از اون شب گذشتم و در سياهي شب مرا به رهي خواند كه تحول ناميدند.پوستي انداخم.اموزش هفته گذشته نشاني عفونت هاي خزيدن بر روي پوستم را بهم داد و بهم گفت كار مار پوست انداختنه نه كرم ابريشم.حال مي خواهم تاري بر دور خود بنهم و در خود فرو روم تا در درون آن به خودسازي مشغول شوم. از تار كه به بيرون ايم از آن ابريشم دوستداران استفاده خواهند نمود.پس من به پروانه اي رسم كه آرزوي شمع دارد و در گرمي شمع عشق الهي تماما نسوزم و از اين جهان مادي رخت بربندم.اميدست روزي حميدرضا بسوزد و خاكسترش بر درياي معرفت ارزاني شود.
واما دوره آموزش سياسي نخبگان دانشگاهي دانشگاههاي كشور.مغزشويي براي انجام امور.از بين 350 تا 120 نفر در آزمون نهايي بالاتر از 60 از100 شدند و 6 نفر در مرتبه اول ايستادند.هر 6 نفر 84 شدن و هر كدام يك مفرده بردند.يك ديدار با رهبري هم داره.من هم يكي از اين 6 نفر كه اول شدن البته در سطح كشور.من كه در اين حد نبودم عنايت خدا شاملم شد.فكر نكني حالا من نخبمو اونا كم خرد بودن كه من اول شدم.بي خيال آش دهن سوزي نيست.اميد دارم خدا منو لايق محبوب شدن خودش بدونه.خدايا منو محبوب خودت بكن.آمين.حرف زياد دارم داريم با الهه اميد يك طرحي آماده مي كنيم اگر به بار بشينه خيلي خوبه.دعا كنيد.كار مهميه.اگرم نشد به طور علني و فردي مطالبيره براي همه بيان مي كنم هر كس دوست داشت بپزيره و مثل من دور خودش تار ببنده تا زمانه پرواز.
با آرزوي حق كامي