وبلاگ :
تسنيم چشمه اي در بهشت
يادداشت :
يا ابا صالح! امسال نيز بي حضور تو تمام شد...
نظرات :
5
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
اميد
بي عصا به آب زدي ...با عصا برگشتي...اين معجزه ي تو بود...بگذار هرچه ميخواهند بهانه بياورند.....
سلام
چه حال هواي خوبي در سرم انداختي...ديروز به عکس شهيدي خيره شده بودم و بي اختيار اين بيت رو سرودم:
چيزي براي بال و پرم در نظر بگير
ازپشت قاب عکس کمي آسمان بده
دست مرا بگير و امشب يکي يکي
جاي ستاره هاي تنت را نشان بده
.............
بهترين ها رو برايتان آرزو ميکنم که لايقش هستيد
پاسخ
مولاي من! بهار را بي روي دلنشين تو لطفي نيست / دريغ و درد از بهارانِ عمر كه بي تو اي بهار جاودان بر باد شد................ دلم جا مانده است... وقتي از سفر جنوب برميگردي حس عجيبي داري، فضاي شهر برات غريبه، بغض سنگيني راه گلوتو ميگيره كه فقط با درد دل كردن با شهدا دلت آروم ميگيره. ايكاش مي شد لحظه لحظه حال و هواي اونجا رو نوشت. ديروز عصر با يكي از بهترين همسفرام جمكران بودم، حيفم مياد از بودن باهاش چيزي ننويسم از جنس آسمون بود، تمام هستيش توي دنيا يه پسر 15 ساله اي بود كه زمان جنگ به شهادت ميرسه و هيچ پيكر پاكش برنميگرده. به جرأت مي تونم بگم تمام خوبي ها رو يك جا داشت و تو كلام و عملش رنگ خدا موج ميزد وقتي براي نماز شب بلند مي شد اونقدر آروم و بي صدا راه ميرفت نكنه كسي رو اذيت بكنه يا كسي متوجه نماز خوندنش بشه، آرامش درونيه عجيبي داشت همه دوسش داشتن. تمام حرفش اين بود جانم فداي حسين، پسرمو كه تنها امانتي خدا بود فرستادم بره تا راه باز بشه براي اومدن آقا! همه جا با هم بوديم. توي مناطق عملياتي پا برهنه راه ميرفت؛ شلمچه كه رسيديم كفشاشو در آورد، رو به من كرد و گفت: فخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي، كفشاي جا مونده ي شهدا رو مي بيني چه حقيرانه دنيا رو جا گذاشتن و رفتن! تو هم كفشاتو درار، بيا همسفر اونا بشيم نكنه جا بمونيم. حرفاش، عملش، نگاهش بوي شهدا رو ميداد؛ اون دنيا رو خيلي قشنگ نگاه ميكرد حتي نفس كشيدنشم براي خدا بود. يادمه وقتي به طلاييه رسيديم رنگ از صورتش پريده بود، دستشو گرفتم تو دستم، آروم آروم گريه ميكرد... مي گفت: من يقين دارم شهدا خودشون ما رو دعوت كردن زير ِ پاي ما استخون عزيزامونه، بدون اينكه بفهميم پا رو اونا ميذاريم، حواسمون باشه نكنه يه وقت پا رو دلشون بذاريم، اونا پا به پاي ما ميان، با ما اشك ميريزن و مي خندن، هواي ما رو دارن! مواظب باش كجايي و به چي فكر ميكني... حال ِ خوشي داشت، آخرين روز بهم گفت بيا يه سلام به رنگ خداحافظي بكنيم، السلام عليكم ايها الشهداء؛ بيا با هم عهد ببنديم اگه تا حالا كوتاهي كرديم از اين به بعد كمكمون كنن تا درست عمل كنيم و شرمنده ي آقا نباشيم... لحظه هاي ناب و قشنگي بود جنوب... اونجا آسمونش، خاكش، زايرش با همه جاي ايران فرق داشت؛ اونجا خودت بودي و خلوت خودت، عشق و جنون و خاك و شهادت و شرمنگي ِ همراه ِ با اميد... دلتنگ ِ ذره ذره ي خاك شلمچه و اروند و طلاييه و... همسفر نازنينم هستم.................... اميد وقتي شعرتونو خوندم بغضم تركيد.................................. دست مرا بگير و امشب يكي يكي / جاي ستاره هاي تنت را نشان بده..................... ممنون من هم سال پر خير و بركتي براي شما همرا با خانوادتون آرزو مي كنم.