1389 - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1389 - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
1389 - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
1389 - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :215120
بازدید امروز : 12
 RSS 

   

چه ساختن هایی که مرا سوخت و چه سوختن هایی که مرا ساخت. ای خدای من، مرا فهمی عطا کن که از مقصد سوختنم، ساختنی آباد از من به جا ماند...

  

یک شبی مجنون نمازش را شکست / بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت
عشق آن شب مست مستش کرده بود 
فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود
ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او 
پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او
گـــفت یا رب از چه خوارم کرده
ای 
بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای
جـــــام لیلا را به دسـتـم داده
ای 
وندر این بازی شــکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی 
دردم از لیـلاســـــت آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم نکن 
من کـــه مجنونم تو مــــجنونم نــکن
مــــرد ایــــن بـــازیــچـه دیگر نیستم 
این تو و لـــیلای تو... مــــن نیستم
گــــفت ای دیــوانه لــیلایــــــت منم 
در رگ پنهان و پـــیــدایـــت منـــــم
ســــال ها بــــا جــــور لیلا
ســـاختی 
من کنارت بـــــودم و نـــشناخـــتی
عــشق لــــیلا در دلـــت
انـــداختم 
صد قمــــار عشق یکجا بـــاخـــتم
کـــــردمـــت آواره
صــــحرا نـــــش
گفتم عاقل می شوی اما نــشد
سوختم در حسرت یک یـا
ربــت 
غیر لیلا بــــــر نــــیــامد از لــبت
روز و شب او را صـــدا
کردی ولی 
دیدم امشب با مـنی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی 
در حــــــریم خانه ام در می زنی
حــــال این لیلا که خوارت کرده بود 
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش بـــاش تا شاهت کنم /
صد چو لیلا کشته در راهت کنم



نویسنده » غزل » ساعت 4:3 عصر روز پنج شنبه 89 فروردین 19

گاهی وقتا دل آدم مثل یه پروانه میشه، دنبال یه پیله می‌گرده تا بره ببین گره کار کجاست. دلم می‌خواد دلمو بزنم به دریا و برم سراغ خودم، یه گمشده دارم شاید پیداش کنم! چقدر دلم برای تنها شدن تنگ شده. دیدی کرم ابریشم برای پروانه شدن چقدر زحمت می‌کشه، هر چند دست و پا زدن توی ِ همین پیله اونو به پروانه شدن رسونده، اما زمانی که پروانه شد پیله دیگه جای موندن اون کرم کوچیک ابریشمی نیست، باید پا به دنیای تازه‌ای بگذاره تا طعم پروانه شدن و پرواز رو هم بچشه. 

 

 آرزو دارم اونقدر درون خودمو زیرو رو کنم تا زمان پرواز من هم برسه و اونقدر اوج بگیرم تا از اون بالا به همه نگاه کنم؛ آخه وقتی از بالا به پائین نگاه کنی تازه می‌فهمی که تو چقدر کوچیکی، چقدر راه ِ برای رفتن و رسیدن و فهمیدن! چقدر زحمت! چقدر امتحان! چقدر زمین خوردن و بلند شدن! وچقدر شکستن و قد کشیدن.
خدایا: دلم پرواز میخواد! این دستای خالی منه! دستامو بگیر...



نویسنده » غزل » ساعت 10:49 عصر روز دوشنبه 88 بهمن 19

 گاهی وقتا اونقدر درگیر زندگی میشم و تخته‌گاز میرم و اینطور فکر می‌کنم که زندگی فقط رسیدن به انتهای این مسیره تا اینکه به یه نقطه می‌رسم که هرچی تلاش می‌کنم جور در نمی‌یاد و درست نمیشه... تازه یادم می‌افته که ای خدا! پس کو اون همه مهربونی! بین زمین و آسمون گیر می‌کنم، اصلا فکر می‌کنم نیستی و صدامو نمی‌شنوی، حس بدی بهم دست میده، نا امید میشم... اما نه! تو اونقدر مهربونی که تو سخت‌ترین لحظات که حسابی فراموشت کردم به دادم می‌رسی، بهتره بگم همیشه دنبال یه بهونه می‌گردی تا بهم بفهمونی که دوسم داری، تو از هر راه اشتباهی که میرم از همون راه باهام کنار می‌آیی، گاهی وقتا می‌ترسونیم و دعوام می‌کنی و. خیلی وقتا هم تشویقم می‌کنی. خدایا! تو خوبی و بدی رو کنار هم قرار دادی تا من با انتخاب و عقل و قلب و راه درستی که بهم نشون دادی یکی رو انتخاب کنم، اگه اشتباه رفتم خودم مقصرم.

شب گذشته خواب دیدم که نفسای آخر عمرمو دارم می‌کشم و بین کش و قوس مرگ و زندگی فقط به این فکر می‌کردم که ای کاش! خدا یه فرصت دیگه بهم می‌داد تا اشتباهات گذشته رو جبران کنم، ولی انگار خبری از بازگشت نبود و باید می‌رفتم... با تمام وجود اضطراب و درماندگی رو حس می‌کردم. از خواب پریدم، حالم خیلی بد بود، وقتی یه لیوان آب خوردم تازه متوجه شدم که خواب دیدم، انگار تمام فرصت‌های باقی مونده‌ی دنیا رو یک جا بهم دادن، خدا رو شکر کردم و عهد بستم که تمام کوتاهی‌های بین خودم و خدا و دنیا و آدمای دو رو برم رو جبران کنم. راه سختیه! تا وقتی زمان رفتنم شد اون دنیا حرفی برای گفتن داشته باشم، معلوم نیست شاید یه روزه دیگه بیشتر مسافر این دنیا نباشم! چرا ما آدما فکر می‌کنیم همیشه فرصتی برای جبران هست و بر حسب عادت و تکرار و روزمر‌گی امروز و فردا می‌کنیم، شاید دیگه زمانی برای بازگشت و درست کردن نمونده باشه. خدایا! پشت همه‌ی خوبی‌ها تویی، بدی‌های منو با خوبی‌هات پاک کن.



نویسنده » غزل » ساعت 12:51 صبح روز سه شنبه 88 بهمن 13

<      1   2   3   4   5