1389 - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1389 - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
1389 - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
1389 - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :214584
بازدید امروز : 7
 RSS 

   

چشم در چشمش می‌دوزم... از نگاهش صداقت می‌بارد...
چشمانم را می‌بندم... چقدر دروغ می‌گوید و چه ماهرانه...
با چشم بسته چه خوب پیداست پشت چشمانش...



نویسنده » غزل » ساعت 6:16 عصر روز دوشنبه 89 مرداد 25

                                                 

سلام به روی ماهت رمضان، سلام به شب‌های صمیمی و روزهای مهربانت که صدای بال‌های فرشته‌ها را بیشتر از همیشه بر جانمان می‌نشاند. چه سحرهایی که دست‌های پر از دعایم بالا می‌رود و تمام التماسم نیم نگاه تو می‌شود که اگر چنین شود غمی در دل نمی‌ماند. چه خوب شدی آمدی رمضان!  دستان پر از تقصیرم را بگیر که دل خوش دارم به بودن در کنار تو و نفس کشیدن در هوای تو... چه خوب شدی آمدی رمضان! 
فرازی از دعای ابو حمزه ثمالی:  «اللهم انی اسئلک ایمانا تباشر به قلبی و یقینا حتی اعلم انه لن یصیبنی إلا ما کتبت لی و رضّنی من العیش بما قسمت لی یا ارحم الراحمین» ؛ «خداوندا! از تو ایمانی می‌خواهم که همدم قلبم باشد و یقینی
درخواست می‌کنم که در پرتو آن بدانم هر چه به من می‌رسد بر قلم قضا و خواستِ تو جاری گشته است و مرا از آنچه در زندگی قسمت و روزی‌ام ساخته‏ای، خشنود ساز؛ ای مهربان‌تر از هر مهربان».



نویسنده » غزل » ساعت 10:56 عصر روز پنج شنبه 89 مرداد 21

 

شب آرزوها آمد، شبی که آسمان آغوش خود را باز می‌کند برای آرزوهای تمام ناشدنی‌ تا بال‌هایمان را زیر ستاره‌های دل انگیز رجب این ماه قشنگ خدا بتکانیم، کز نکنیم و دور از فکر و ذکرهای معلق، خودمان را بدست‌های گرم خدا بسپاریم.
 خدای همیشه مهربان من، اینکه برای هر خیری امیدمان به توست، ما مسافری داریم که هر وقت به این چشم‌ها قدم رنجه
کند، همه‌ی آرزوهای کالمان برآورده می‌شود و شادی‌های گم شدیمان در دست‌های او پیدا می‌شود... خدایا بهار دارد می‌رود، بگو آن بهار همیشه‌ی روزگار زودتر بیاید!
الهی! بنده‌ی ناسپاس توام " اما تو را دوست‌تر از همه می‌دارم " پاکم کن، شیرینی و حلاوت دوستی و بندگی خودت را بر
من بچشان تا شاید بال‌های بسته‌ام را قدرت پروازی باشد. برای تمام آرزوهایتان دعا می‌کنم، در دعاهایتان مرا نیز یادی کنید.

 



نویسنده » غزل » ساعت 10:45 عصر روز پنج شنبه 89 خرداد 27

 

چند روزیه که فکرم بد جوری مشغوله؛ توی مترو مشغول مرور کردن درسام بودم که صدای پسر بچه‌ی 8-9 ساله‌ای توجه‌ام رو جلب کرد، نگاش کردم، فال حافظ، دستمال خوشبو، اول دشتمه بخر و روزتو با شعر حافظ شروع کن تا یه روز خوبی داشته باشی... انگار کسی صداشو نمی‌شنید.

ایستگاه بعدی مترو نگه داشت، یه خانم وارد شد با کلی دستمال و فال حافظ، جند نفری ازش خرید کردن، پسرک با چشم‌های پره اشک و با صدای بغض آلود گفت: چرا کاسبی منو بهم زدی؟ اگه تو نمی‌اومدی من کلی فروش می‌کردم! ناگهان یه دختر 10-12 ساله‌ای از انتهای واگن با صدای گرفته‌ای گفت: محمد، داداش خودتو ناراحت نکن، روزی ما توی واگن بعدیه، بیا بریم! محمد رفت! ولی من هنوز دل‌نگران اویم...
محمد! تو کجا و اینجا کجا؟! تو الان باید درس بخونی و بچگی کنی نه اینکه صبحِ به این زودی توی این واگن و اون واگن دنبال روزی بگردی!!!

ای کاش از اون کاخ‌هایی که 30 ساله تو اون بی‌خیال دنیا خوش میگذرونید، یه نیم نگاهی به اطرافتون می‌انداختید و می‌دیدید که با خوردن حق چه کسانی به این رفاه و آسایش رسیده‌اید!!!



نویسنده » غزل » ساعت 12:31 عصر روز پنج شنبه 89 خرداد 6

                                            مرو، مادر جوان و هیجده ساله ام، ما هنوز کوچکیم، مرو مادر بمان نه از برای مادریت، بمان تا شاید درمانی برای دردهایت باشیم.

مادر

امشب کرانه های آسمان به زمین می چسبد، امشب دردهای پهلوی آن بانوی بی همتا به درمان خواهد رسید، امشب تمام ستارگان جایگاه فاطمه را در هفت آسمان خالی می کنند، امشب زهرای اطهر کبوترانه پر می کشد.

زهرا جان! بانوی عصمت و آسمانی، تو را مادر عشق و آیینه می نامند، مادری که به هنگام وداع نیز مادری می کرد، وصیتش را به علی گوش کن!

جای من بگذار ای نور عینم / ظرف آبی سر بالین حسینم

امشب سنگین و غم ناک است، کودکان فاطمه بهمراه علی از بقیع بازمی گردند و جای خالی مادر را چه مظلومانه می بینند، علی می دانی از امشب تنها شده ای! آن روز آخر را به یاد می آوری؟ همان روز که زهرایت با تمام دردهایش خود به کار خانه پرداخت.

دل کویریم بی تو سبز نخواهد شد، از حماسه های تو در پایداری و ادامه و نگهداری از ولایت و از دردهایت گفتن سنگین است.

پس از تو آسمان دلگیر دلگیر/ علی می ماند و یک کوفه تزویر



نویسنده » غزل » ساعت 12:10 صبح روز دوشنبه 89 اردیبهشت 27

<      1   2   3   4   5      >