1388 - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1388 - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
1388 - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
1388 - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :215096
بازدید امروز : 17
 RSS 

   

من در ابتدا خداوند را یک ناظر مانند یک رئیس یا یک قاضی می دانستم، که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام، و بدین طریق خداوند می داند وقتی که من مردم؛ شایسته ی بهشت هستم و یا مستحق جهنم.
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک می
کند...
نمی دانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم، از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود، من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود، ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم.
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت، او بلد بود از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوه ها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت: « تو فقط پا بزن ».
من نگران و مظطرب بودم، پرسیدم « مرا به کجا می بری؟ » او فقط خندید و جواب نداد، و من کم کم به او اطمینان کردم!
وقتی می گفتم: « می ترسم »، او به عقب بر می
گشت و دستانم را می گرفت و من آرام می شدم.
او مرا نزد مردمی می
برد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه می دادند و این سفر ما، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم. خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده، که آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است، بنابراین من بار دیگر هدیه ها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم «دریافت هدیه ها به خاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبک تر است.
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم؛ فکر می
کردم او زندگی ام را متلاشی می کند؛ اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد و خدا می دانست چگونه از راه های باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند.
ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت می
برم و من هر وقتی نمی توانم از موانع بگذرم؛ او فقط لبخند می زند و می گوید: « پابزن »
غذای روح - مارک ویکتور هانس و جک کنفیلد



نویسنده » غزل » ساعت 12:54 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 18

اعتکاف وصل شدن دل های زمینی به مهر خداست...

چند ساعت پیش بی صبرانه بدیدنش رفتم، حال عجیبی داشت، دل کندن و رفتن و بودن و رسیدن به لحظه های ناب نیایش، در خلوت و تنهایی خود با معبود، سعادتی است که مرا نیست...
خوشا بر احوالت، دل جا مانده ی مرا نیز با خود ببر!
مددی مولا، تمام دل و جان من پیشکش آستانت، خریدارش تو باش...





نویسنده » غزل » ساعت 9:17 عصر روز دوشنبه 88 تیر 15

در میان خنده های تو، دوباره زنده می شوم
با طلسم گفته های تو، اسیر و بنده می شوم
گرچه ابرم و غوطه خورده ام در آسمان
با نگاه تو از آسمان، قطره قطره کنده می شوم

امروز یکبار دیگر،  فصل نوشتن را در دفترچه ی زندگی خود می گشایم، و دل نوشته ی خود را به بهترین... و عزیزترین... تمام دوران زندگیم تقدیم می کنم.
گرچه زمان در گذرگاه ثانیه ها همواره به راه است اما گسستن، رشته ی محبت واقعی را هیچگاه لمس نخواهد کرد.
... عزیز دوست دارم گوشه ای از دل نوشته ی خود را به پای تو بریزم و تو را بر خوان بی آلایش دوست داشتنم میهمان کنم.
چرا که دست های بی آلایش عاطفه و آبی زلال صداقت تو بود، که دوباره غبار از آینه ی جان من زدود و نور امید را در دلم زنده کرد.



نمی دانم از کدامین واژه شناختمت، از کدامین غزل محبت دوباره خواندمت و از فراز کدامین سکوت بی صبرانه فریادت کردم.
اما تو!
تو بودی که بار دیگر دست آشتی دل را، با امید پیوند زدی و فریادهای سال های به خاموشی نشسته ام را فریاد زدی.
بگذار مهتاب مخملی نگاهت، به ایوان تاریک چشمان من بتابد. بگذار گیسوان به هم تنیده ی افکارم با شانه ی عشق تو در گیر، تا شاید صاف شود. بگذار قلب من سنگینی گام های بهانه ی تو را هر لحظه بر خود احساس کند. بگذار درخت یاد من تو را بر دست های بی ادعای خود، آویزان داشته باشد. آری بگذار!
بگذار تا انتظار تو همیشه پرسه زن کوچه های بی قراریم باشد.
 

این متن رو گلاب عزیز با ذوق هنری و لطف زیادشون نسبت به من حقیر نوشته اند، و با اصرارشون من مجبور به آپ شدم، و الا ما را چه به دوست داشتن...

 



نویسنده » غزل » ساعت 10:25 عصر روز یکشنبه 88 تیر 14

اگر قرار بود از آینده اطمینان کامل داشته باشیم و بدانیم چه خواهد شد، آیا زندگی جذاب خواهد بود؟

انسان به عنوان موجودی متمایز در جهانی که می شناسیم از ویزگیهایی خاصی برخوردار است، که او را یکی از پیچیده ترین موجودات، حتی برای خود ساخته است. انسان موجودی است که گرچه در زمان حال محصور و محکوم است، لیکن همیشه به قبل و بعد از خود به شدت ابراز کنجکاوی و تعلق خاطر دارد و بسیار به ابتدا و انتهای کار خود می اندیشد و می پردازد. او موجودی معنا گرا و ژرف اندیش است که پیوسته به پی بردن و کشف چیستی خود- جهان پیرامون و هر آنچه برای او ناشناخته است به شدت حریص است و در این راه به رفع محدودیت های خود همت می گمارد.
در یک دسته بندی کلی میتوان کارکردها و نیازهای انسان را در سه حوزه بررسی کرد:
1-نیاز به دانستن  2- نیاز به توانستن 3- نیاز عاطفی از نوع انسانی
1-نیاز به دانستن
به جرأت می توان گفت که پیشرفت انسان امروزی حاصل تلاش او در رفع محدودیت دانش انسان شکل گرفته است، تشنگی انسان به دانستن یک تشنگی همیشگی و رو به افزایش است، و بهتر است بگوییم انسان هر چقدر بیشتر می داند نسبت به افزایش حوزه دانایی خود رغبت بیشتری نشان می دهد.
2-نیاز به توانستن
نیاز به قدرت بیشتر در مهار نیروهای طبیعت و ایفای نقشی پررنگ تر از گذشته و شکستن محدودیت ها، دومین نیازی است که بشر را به تلاش وامیدارد و انسان برای توانستن، تلاش زیادی می کند، او می خواهد به این وسیله جهان را به تصاحب خویش درآورد و در این راستا هرگز خسته نشده است.
3-نیاز به رابطه ی انسانی
در یک نگاه که کمی هم خودپسندانه به نظر می رسد انسان مرکز هستی تلقی می شود، البته این نظر پر بیراه هم نیست؛ زیرا این موجود تنها موجودی است که دارای ابزاری است که می تواند نیروها و امکانات جهان را به خدمت بگیرد و به نوعی می توان اینگونه فهمید که گویا هدف از خلقت جهان، پیدایش موجودی به نام انسان است. در آموزه های دینی نیز به محوریت انسان در ایجاد خلقت اشاره شده است، و البته این محوریت با ابزارهایی که خداوند به او داده است برای کمال انسان تعریف شده است نه صرفاً برای سود بردن صرف و کسب لذت.
از این منظر این پرسش در ذهن ایجاد می شود که دانستن برای انسان بیشتر مفید است یا عدم آگاهی؟
برای پاسخ به این پرسش باید دانست که انسان دارای فطرتی است که کنش ها و واکنش های خاصی را در او سبب می شود که همین ها در واقع حد فاصل تعریف انسان از سایر موجودات هستی به شمار می روند. یکی از شاخص ترین نیاز های فطری، نیاز به دانستن و ترس انسان از نادانسته هاست، انسان از مجهولات خود به شدت می هراسد و کشف حقایق برای او ایجاد آرامش و نشاط می کند. یک آزمایش ساده می تواند این موضوع را روشن کند، شما هنگامی که در یک اتاق تاریک قرار می گیرید که ورود به آن فضا برایتان تازگی دارد دچار نوعی ترس و احتیاط می شوید ، در این هنگام دستتان به دنبال کلید برق می گردد، که با زدن آن محیط واقعی برایتان قابل درک باشد و زمانی که چراغ روشن می شود بلافاصله ترس شما تبدیل به آرامش شده و شما می توانید برای راه رفتن در اتاق حرکت کنید.
جهان هستی نیز برای انسان حکم همین اتاق تاریک منتها در حجمی به بزرگی جهان دارد. واقعیت این است که تکامل در زندگی کنونی بشر حاصل نگاه او به گذشته و استفاده ی او از اندوخته ها و آموخته های گذشتگان است؛ به بیانی دیگر ما اکنون سر سفره تلاش گذشتگان برای درهم شکستن محدودیت های علمی و عملی نشسته ایم، و خود نیز در این مسیر برای آیندگان راه را باز می کنیم. پس به این ترتیب می توان گفت که دانستن به نفع ما بوده و خواهد بود.
و اما این پرسش، آیا دانستن از آینده به نفع ما خواهد بود یا نه؟ البته پاسخ به این سوال کار چندان ساده ای نیست! انسان همواره به صورت طبیعی و فطری خواستار گشودن درهای بسته آینده بوده و خواهد بود لیکن این در همیشه نیمه باز است؛ دلیل آن هم روشن است و آن این که انسان برای درک آینده هیچگاه از ابزار کافی برخوردار نبوده، همواره بدنبال راه های تازه می اندیشد. به نظر من اگر انسان آینده را به صورت کامل و جامع بتواند درک نماید، می تواند مسیر حرکت کنونی خود را با نگرشی درست طی کند، لیکن تأکید می کنم این درک بایستی کامل و جامع باشد، نه جزئی و محدود.
واقعیت این است که انسان متمدن کنونی هنوز به درک صحیحی از خود - هستی و آغاز و انجام آن ندارد و به رغم داشته های فراوان علمی و تجربی، هنوز به آرامش کامل نرسیده است و نمونه آن هم وجود ناهنجاری های فراوان در زندگی خود بشر است. در جامعه ی انسانی قرن بیست و یک، انسان متمدن با افزایش دانش خود هنوز نتوانسته است خود را مهار کند و کنش و واکنش های صحیحی بروز دهد، و حتی حاضر است برای دست یابی به منافع خود دیگران را به خطر بیاندازد.
اگر ما بتوانیم برای این پرسش پاسخی به دست آوریم شاید بهتر بتوان گفت که دانستن آینده به نفع بشر خواهد بود یا به ضرر او! اگر ما در حال حاضر وضعیتی بهتر است گذشتگان داریم می توانیم ادعا کنیم که بیشتر دانستن و از آینده و با خبر بودن می تواند باز هم به نفع ما باشد. واقعیت این است که انسان امروزی خیلی می داند و اطلاعات او بسیار افزایش یافته است، لیکن این افزایش آگاهی نتوانسته از بزرگترین معمای هستی یعنی (خود انسان) رمز گشایی کند. انسان امروزی می داند که چگونه فیزیک شیمی می تواند قدرت بیشتری به او بدهد، ولی هنوز نتوانسته دریابد که چگونه می توان به آرامش واقعی رسید و چگونه می توان از خود موجودی بهتر ساخت؟ موجودی مفیدتر برای خود برای دیگران و برای هستی!
اگر انسان به صورت کنونی بخواهد از آینده با خبر باشد هیچ تضمینی برای خوب زندگی کردن او در زمان حال نیست؟ زیرا دانش انسان به تنهایی نتوانسته است حتی در زمان حال خوشبختی نسبی را برای او فراهم کند. از این معادله ساده میتوان این نتیجه ساده عقلی را گرفت، که آدمی برای جذاب شدن و لذت بخش بودن واقعی زندگی خود، به جز دانش به چیزهای دیگری نیاز دارد.، شکی نیست که نادانی دشمن انسان است و کشف مجهولات راه گشای زندگی اوست. لیکن دانایی نیز به تنهایی نمی تواند انسان را به سعادت برساند، چه چیزی همراه با دانش انسان می تواند او را سعادتمند کند؟ برای پاسخ باید برگردیم به مبداء پیدایش انسان، که انسان کیست و هدف از خلقت او چیست؟ و تنها منبعی که می تواند مورد اعتماد قرار کیرد و تصویر کاملی را از انسان همانگونه که هست ترسیم کتد،، منبع توحید الهی است. فهم این مسئله خیلی دشوار نیست، پر واضح است که سازنده ی هر چیز به خوبی به تمامی وجوه آن و خیلی بهتر از دیگران واقف است. و از آنجا که در مکتب توحیدی، خداوند یگانه مبدع و سازنده تمام هستی است، می توان به قطعیت رسید که تنها و تنها اوست که می داند بشر چیست؟ چه کارکردی دارد؟ نیازهای او چیست؟ چگونه به نیازهایش پاسخ دهد؟ چه چیزی به نفع او تمام خواهد شد و چه چیزی برای او مضر خواهد بود؟
خداوند از طریق پیامبران همواره ما را ترغیب و تشویق به تفکر و تآمل در هستی خود و جهان اطرافمان می کند
از جمله این آیه:
قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون، (ای پیامبر بگو آنها که می دانند با نادانان برابرند)
بدین ترتیب اگر انسان به ینده (مخلوق) احاطه ی علمی داشته باشد به شرطی که این اطمینان حاصل از دانش حقیقی و نه غیرواقعی از خویش و جهان هستی و پروردگار جهان باشد، می تواند آرامش بخش و جذاب باشد و روح اطمینان و ایمان را در انسان بدمد، در غیر این صورت دانش به آینده از آنجا که به حقیقت راه ندارد، نه تنها اطمینان بخش و جذاب نخواهد بود، بلکه به عکس بر ترس و آشفتگی آدمی خواهد افزود.



نویسنده » غزل » ساعت 1:55 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 11

ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند
بر حسن شورانگیز تو عاشق تر از پیشم کند
سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند
همه ی آدم ها گاهی وقت ها دوست دارند تنهای تنها باشن، جائیکه فقط خودشون باشن و خدای خودشون، جائیکه شاید هیچ وقت نتونن اون لحظه ای که می خوان بهش برسن... آخ چه صفایی داره؛ زمانی که احساس می کنی آرزوهای دلتو، یکی یکی می فرستی توی دل آسمون و خدا هم با حوصله ی تموم، یکی یکی اونارو می چینه تا تو یه فرصت مناسب برآوردشون بکنه.
امشب شب آرزوهاست، من یه آرزو دارم................ متی ترانا و نریک، هر صبح جمعه چشم براهت می مانم تا تو بیایی................
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده



نویسنده » غزل » ساعت 2:15 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 4

<      1   2   3   4   5   >>   >